برای اولین رفیقم آیدین رشیدی :پرچم آنقدرها هم بد نیست

مارس 1, 2010 at 16:56 (Uncategorized)

 

اولین رفیقم (به معنای کلاسیک آن) در دانشگاه صنعتی اصفهان یعنی آقای آیدین رشیدی چندی پیش در نظری راجع یکی از مقالات وبلاگم نوشت:» این پرچم سرخ تو در شرایط کنونی مضحکه». و همین انگیزه ای شد تا این مقاله را بنویسم . درواقع اول فکر کردم رفیق قدیمی شوخی میکند. سری به وبلاگش زدم  غافل از اینکه رفیق دیگر رفیق نیست. از تحلیلهایش احساس کردم با وجود دم زدن از ماتریالیسم تاریخی چیزی جز یک ذهن گرای ایده آلیست نیست . آقای رشیدی فراموش کرده این جامعه است که آگاهی مارا میسازد و نه آگاهی ما جامعه را. در حقیقت آقای رشیدی ازماتریالیسم تاریخی تنها نامی را گرفته و شک دارم به کنه مطلب پی برده باشد. از نوشته های ایشان بیشتر برمی آید یک اسپیریتوآلیست باشد تا یک ماتریالیست. آقای رشیدی ممکن است دم از پرولتریا بزند اما مسلما خصلت خرده بورژوایی ناپیگیری در جنبش و مصالحه گری را همواره حفظ کرده است چراکه مثل دیگر هم کیشانش ترسوست. برای اسپیریتوآلیستی چون ایشان آزادی سیاسی بیرونی هدف فعالیت عملی است. آزادی روحی برای ایشان کافی است. از دیدگاه ایشان آزادی سیاسی ماتریالیسم درحوزه ی سیاست است. برای ایشان آزادی اندیشه کفایت میکند. ایشان فراموش کرده اند تولید ایده ها و پنداشتها و آگاهی در آغاز به طورمستقیم با فعالیت مادی و مراوده ی مادی انسانها درهم تنیده شده است و ادراک و تفکر و مراوده ی ذهنی انسانها برآیند پالایش یافته ی مستقیم رفتار مادی آنان است. انسانها تولید کنندگان ایده های خودشان هستند البته انسانهای واقعی و فعال که فعالیتشان مشروط است به تکامل نیروهای مولدشان و مراوده ی متناسب با این نیروها و دقیقا وابسته اند به شیوه ی تولید زندگی مادی و تکامل بعدی اش در ساختار اجتماعی و سیاسی. آقای رشیدی » آگاهی هرگز نمی تواند چیزی جز هستس آگاه باشد». اگر بیا ن آگاهانه ی روابط واقعی آقای رشیدی توهمی است و اگر ایشان واقعیت را در تخیل خود وارونه میکند پس این به نوبه ی خود نتیجه ی فعالیت مادی محدود ایشان و روابط اجتماعی محدود ناشی از آن است.

ایشان «انسان» را به جای «انسان تاریخی واقعی» می گذارند. آقای رشیدی در قلمرو نظریه باقی مانده اند و انشانها را نه در پیوند اجتماعی معینشان و نه تحت شرایط زندگی موجودشان که آنان راچنین ساخته است درک  میکنند و هرگز به انسانهای فعال و واقعا موجود نمی رسند بلکه در مفهوم انتزاعی انسان متوقف می شوند. ایشان از لحاظ عاطفی از «انسان بالفعل و منفرد و جسمانی» فراتر نمی روند یعنی هیچ» روابط انسانی» دیگرلی غیر از عشق و دوستی و آن هم به صورت آرمانی نمی بینند .

 ایشان از شرایط زندگی کنونی نقدی به عمل نمی آورند. بنابراین هرگز به درک جهان حسی به مثابه ی کل فعالیت حسی زنده ی افرادی که آن را تشکیل میدهند موفق نمی شوند. نتیجتا هنگامی که برای مثال آقای رشیدی به جای انسانهای سالم جمعی از گرسنگان رو به مرگ را ببیند ناگزیر است به «درک عالی تر» و به «برابری نوع» آرمانی پناه جوید و بدین گونه در ایده آلیسم فرومی غلتد .

درگذشته ایشان مصربودند که روی تفکراتشان اسم نگذارند چراکه از انگ زدن بدشان می آمد اما فکر کنم دلیل اصلیش ترس بود چراکه نمی خواست نام واقعی تفکراتش را بگوید . میترسید فاش کند یک ایده آلیست است . شاید در بهترین حالت بشود گفت ایشان یک ماتریالیست مشاهده ای هستند . یعنی ماتریالیستی که حسیت را همچون فعالیت پراتیک نمی شناسد وتنها کارش مشاهده ی افراد تنها در » جامعه ی مدنی بورژوازی «است .

پرچم داشتن اگربه دیدواقعی و عینی منجر شود عیب وعار نیست و البته پرچمی که ازخجالت پنهان شود شرم دارد. (امیدوارم این رفیق سابق و دوست همیشگی از این مقاله دلگیر نشود.)

11 دیدگاه

  1. زهرا said,

    «زنده باد 8مارس»
    بااين عنوان به روزم.

  2. آيدين said,

    میشه برای بنده روشن بفرمایید دقیقا کدام قسمت تحلیل من باعث شد که این همه نتیجه گیری های عجیب و غریب را بفرمایید؟ چنان پستی ست که نمی دانم از کجا ایراد بگیرم و برائت بخواهم. همش بازی با کلمات و صفات و انگ های بی معنی و ایرادات بدون ارجاع و مشخصا برای کفایت دادخواست نیما بر علیه بنده.
    در بند اول گذشته از بخش آغازین، و استفاده ی بی معنی از صفت ترسو (بدون ذکر دلیل و در واقع خودارجاعی مدرک) برای ناپیگیر بودن من (که از کجا آمد خدا عالم است) احتمالا فقط برای تحقیر به کار برده شده است. نیما جان، نه آگاهی جامعه را می سازد و نه جامعه آگاهی را. بلکه دیالکتیک حلقه ی گمشده ی این مرغ و تخم مرغ بازی است. ماتریالیسم تاریخی را هم که ما نمی فهمیم و شما به کنه اش پی بردید! این نوشته های مرا که شما را به چنین نتیجه گیری هایی رساند، به دست من هم برسانید، مگر رستگار شویم. «در آغاز» قید با نمکی ست، آغازی وجود ندارد نیما خان ماتریالیست! آغاز یعنی نفی دیالکتیک. ما وام دار تطور تاریخ و تکامل مادی آن هستیم (این مادی به معنی اقتصادی نیست البته) روابط امروز قابل رد یابی و شناسایی نیست که زیربنا را به روبنا ترجیح دهی. ما که اینقدر فراموشکار شده ایم هم می فهمیم که رابطه زیربنا و روبنا به شکل ساده لوحانه ی «یک طرفه» نیست. رابطه ای دیالکتیکی و تاریخمند است. کسی نمی تواند به بهانه ی زیربنای اقتصادی، روبنای فرهنگی و فعالیت در آن را نفی کند. ارجاعتان می دهم به تروتسکی. دقیقا خودت رو در معرض حمله ی لیبرال ها قرار می دهی تا انگ کاهش گری را بچسبانند به پیشانی مبارکت.
    بنده از آزادی بیان دفاع می کنم و خواهم کرد چون تنها چیزی که دارم قلم است. این به معنی روح گرایی و مزخرفات دیگری که گفتی نیست عزیز من. اگر شیوه ی تولید تمام آگاهی ما را به صورت یک طرفه می سازد، امروز همه باید بورژوایی می اندیشیدیم، پس شما چطور به آگاهی طبقاتی مبعوث شدید؟ نه نیما خان. تضاد، همان چیزی ست که آگاهی می سازد. تضاد طبقاتی که ناشی از روابط سلطه گرانه است. تضاد انسان با محیط. تضاد در آزادی بیان منتشر می شود و آگاهی را رقم کی زند و نقد بی محابا انقلاب واقعی را می سازد.
    بند های کوتاه بعدی هم که واقعا شاهکارند. متاسفانه روشی مضحک تر از 20:30 پیش گرفته ای نیما جان. تصور می کنی با آنها فرقی می کنی؟ روش همان روش است، حرف ها عوض شده. اگر منتقد و کمونیست واقعی هستی باید روش ها را دگرگون کنی. متاسفانه از لنینیست ها چنین کاری بر نمی آید.

    • akhgaresorkh said,

      دربارهی نحوه ی تحلیلت و اینکه آزادی سیاسی رو هدف فعالیت عملی قرار میدی ارجاعت میدم به نظری که واسه خودم گذاشتی و موفقیت جنبش سبز رو در افزایش استفاده از اینترنت مثال زدی. ضمنا من طبقاتی فکر میکنم بخاطر طبقم و ناپیگیری تو رو به انفعالت در فعالیتهای دانشجویی انجمن اسلامی در سال آخر ارجاع میدم.ضمنا فرق بین ارزش برای آزادی بیان و هدف غایی قراردادنش که من از بحث هات چنین نتیجه ای گرفتم. از پستی که راجع به انجمن اسلامی گذاشته بودی هم کاملا مشخصه که چقدر دیالکتیکی فکر میکنی. دیگر اینکه تفاوت هست بین قبول دیالک تیک و تحلیل براساس دیالکتیک. همچنان برحرفم پافشاری میکنم که در زمینه ی نظریه باقی موندی . ضمنا نمیدونم پرا اینهمه روی آغاز مانور دادی چراکه فقط یه اصطلاح بود.و کسی که واقعی تحلیل نکنه روح گرایانه تحلیل کرده هدقدر هم از این اصطلاح بدت بیاد. در آخر باید بگم ابدا لنینیست نیستم .

      • redfreedom1 said,

        این یه جور انتحار بود یا فرار؟؟؟
        منظورم جمله آخرته

    • redfreedom1 said,

      منظور از آگاهی،درکیست عینی از ابزار و عینیت های موجود،یعنی آگاهی هدف مند است.
      شما با تمام ماتریالیست بودنتان به خوبیه یک مذهبی اصرار به خالق سازی دارید.در روند شکل گیری آگاهی،شیوه تولید تا آنجا تاثیر عمیق خود را میگذارد که به تقسیم کار منتهی میشود،از این نقطه به بعد منتجات این واقعه موثران بر شکل گیری آگاهی هستند.
      تکمیل چرخه مرغ و نخم مرغ وظیفه فلاسفه هست نه دیالکتیک،در دیالکتیک نتنها به مقولات تضاد ها و پیوستگی های همیشگی نمی پردازیم بلکه به ارتباط قابل رد یابیه عینیات و ذهنییات پرداخته میشود.مقوله تقسیم رو بنا و زیر بنای اجتماعی در همین راستاست که مفهوم میشود.ولی مشخصا مبارزه در یکی ،مفهومی مجزا از مبارزه در دیگری نخواهد داشت،گرچه تاثیری متفاوت داشته باشد.مانند روش های غذا خوردن که لقمه را چه از دور سر و چه مستقیم به دهان برسانیم ،میتوانیم غذا بخوریم.مسلما مجرد دیدن وقایع بزرگترین ذهن گراییست و موید این عرض بنده متوهم بودن نسبت به این مسئله که باور مندی افراد به نیروی جاذبه باعث غرق شدنشان میشود همانطور است که به پنداریم که با تلاش در جهت تغییر رو ساخت ها از طریق مبارزه در رو ساخت است که به نتیجه میرسد و یا در بهترین حالت،آماده سازیه زمینه ذهنی انقلاب(که به مفهوم تشخیص، تبیین و تشریح نقص ها و پتانسیل های وضع موجود در راستای دگرگونیست)را به مفهوم گسترش ژورنالیزم و یا امثال آن اشتباه بگیریم.

      انقلاب با نشانه تشدید بحران در روساخت محتمل ،و تنها با مدیریت و عاملیت در بحران ممکن میشود.
      و در ادامه عرایضم،اشاره میکنم به این مطلب که مسلما تضاد ها با آزادی بیان رشد میکنند اما این مسئله که بدون آزادی بیان رشد تضاد ها ممکن نیست و یا کند تر صورت میگیرد را یک امر کاملا غیر واقعی میدانم که ابتداعا و یا به قولی در آغاز، ظهور و گسترش تضاد ها را معلول محدودیت ها میدانم نه آزادی؛و آزادی را نه عامل بلکه تاثیر گذار بر این روند انتشار میدانم.و دقیقا درست اشاره کردید که تضاد همان چیزیست که آگاهی میسازد.و آگاهی چون هدفمند است،عامل است و نه تاثیر گذار و عاملیت در زمینه عمل، نیل به هدف را ممکن میکند.یعنی آگاهی عینی،یعنی لزوم پراتیک برای تکامل درک تضاد ها به آگاهی.

      تضاد ها و واقعیات دیگر به سمتی پیش رفته یا میبرند،به سمتی مشترک؛به سمت تکامل.
      میشود هستی و…. را بی هدف یا هدفمند دانست ،اما مسلما مقصد همان سمت مشترک است؛تکامل.من آن مقصد را هدف قلمداد میکنم.

      و در جواب آنکه فرمودید بنده از آزادیه بیان چه ها خواهم کرد باید عرض کنم،متاسفانه ایدئولوژی تروتسکیستیه شما،آنقدر شما را دست به عصا کرده که بیشتر از این چه ها کردن ها در قبال آزادیه صوری بورژوایی،لزوم عاملیت دیگری نتوانید بینید.و این دقیقا نمود روح گرایی یا همان چیز های مورد اشاره شما تحت عنوان مزخرفات ست.

      لنینیست ها به یک چیز ثابت بیشترباور مند نیستند و آن تغیرمداوم جهان یکتاست.

      و به تصور بنده بیشتر ازینکه شما با تروتسکیزم توافقاتی داشته باشید با لنینیزم و دفاع از آن در قبال کشتارهای دوران استالین و و و و مشکل دارید.
      یا به عبارتی رسا تر،به دلیل کمونیست بودن و در عین حال اعلام برائت از هرگونه کشتار صورت گرفته توسط کمونیست ها،در مقابل گفتمان امپریالیستی هار شده و به خونخواهی برخواسته ؛بر این در حلقه میکوبید.ولی بنده آن دوران را واقعیت و تجربه ای از مبارزات کارگری میبینم که واقعیتی مجزا از صفات اطلاقی دیگران دارد و فارغ از تمجید و یا تبری بنده نسبت به آن، نیازی را برای جنبش کمونیستیه جهان زنده کرده که بیشتر از دعوا های حیدری – صفدری استالینیزم و تروتسکیزم ،پرداختن به آن میتواند مفید باشد،و این تبری ها که در کمینه تاثیرشان ممهور شدن بت سازی ها و دیو سازی های مجرد بینی امپریالیزم،به تصدیق شما به اصطلاح کمونیست های واقعیست.تاریخ را زنده ببینیم.

  3. gholami said,

    با سلام
    نه
    بنازمت
    نه بنازمت
    خوب نوشتي نيما
    حالشو گرفتي
    اي آيدين به جاي خود نشين
    آقا نيما بد جايگاهي د ارد!

  4. redfreedom1 said,

    البته اصلا خبر بدی نبود بعد از افاضات متبرکه شما حول قطب جدید اصلاحات ،قاتل سبز خون آشام،مفتی قتال،مشرب الدین شما میر حسین جنایتکار
    یادگاری بسیار داریم ازین شغال شال بندتون.هنوز گدایی آزادی و…. رو از جلاد دارین،جناب غیر لنینیسته عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟

    انتظاری جز این داشتیم از به قشر به اصطلاح مبارز جامعه

  5. redfreedom1 said,

    چه خوب شد که او به شما آموخت.
    چه خوب آموخت که دولت برای خدمت به مردم آمده(از کجا؟؟؟؟؟؟؟)،چه خوب شد استادتان موسوی اعتراض کرد و به شما آموخت که حق را کجا باید کند و داد و دم نزد و کجا باید از سرش گرفت.
    موسویست بودن رو هم میتونید رد کنید.
    و در مورد اعدام ها در چین عرض کنم که در اعدام سرانه فکر نمیکنم که چین از آمریکا و یا عربستان جلو تر باشه که الزامن مجبور به رقابت با اون باشیم تا ایالات محترم متحده.
    و از همه قشر به اصطلاح مبارز،به دلیل انتظار زیاده و بی جای خودم،عذر میخوام.

  6. redfreedom1 said,

    و این تبری ها که در کمینه تاثیرشان ممهور شدن بت سازی ها و دیو سازی های مجرد بینی امپریالیزم،به تصدیق شما به اصطلاح کمونیست های واقعیست؛پیش برنده طرح کمونیزم هراسیست.
    تاریخ را زنده ببینیم

  7. آيدين said,

    سلام نیما جان یا خان:
    -حالا که دوباره کامنت دو خطی خودم را خواندم متوجه تمام اشتباهات خودم شدم و ناگهان فهمیدم که چگونه این همه القاب را در همین «هدف فعالیت عملی» بنده کشف فرمودید. خیلی کارت درسته بابا. بابا تو دیگه کی هستی. بابا تو دیگه کی هستی. دست شیطونو بستی
    -طبقه ی کارگر بودن دلیل بر طبقاتی فکر کردن نمیشه. تو که دیگه نباید همچین حرفی بزنی کمونیست ارتدکس عزیز. وقتی می نویسی، نوشته ت باید بتونه از خودش دفاع کنه یعنی مکفی و موثق بنویس.
    -در برابر انفجار شما بله من در انفعال بودم. انتظار نداشتی که در سال ششم دانشجویی همپای شما پوستر بچسبونم، دیوار نویسی کنم و دنبال کارهای چاپ نشریه باشم!؟ (با وجود اینکه حتی گاهی بعضی از همین کارها رو هم می کردم و نکته: این دلیل بر این نیست که من این کارها رو کوچیک می دونم، بلکه خودم رو براشون پیر و کم روحیه می دیدم). اگر هم منظورت تجمعات و تحصناته که از بنده جز حضور فیزیکی در اونها کار دیگه ای بر نمی اومد. و البته چیزهایی بین قدیمی های انجمن از همون قدیم بود که بهتره تا حالا که بیانش نکردم، از این به بعد هم نگم.
    -هدف غایی یعنی پایان مبارزات؟ خودت باور می کنی که من همچین فکری داشته باشم؟ دست مریزاد.
    -شما می تونی ایراداتت بر پست بنده رو حداقل همینقدر که من نظر می ذارم، مبسوط بیان کنی و من هم مطمئن باش اینقدر آبکی تحلیل نکردم که نتونم ازش دفاع کنم. دیالکتیکی هم دفاع می کنم که خوشت بیاد.
    -تحلیل دیالکتیک رو خوب اومدی. پایه ی این حرفتم اساسی. تعریف «روح گرایی» رو هم بنویسی بد نیست که تو دنیا هرچی واقعی نیست روحگرایانه ست. بنده هم چیزی در مورد عملگرایی خودم نگفتم که بر کشف خودت مبنی بر در گِلِ نظریه ماندن من پافشاری کنی. مشخصا من الان هیچ فعالیتی نمی کنم و جز بازی در نظریه کار دیگری ندارم. انتظار سربازی چیزی جز این به ارمغان نمی آورد.
    -لنینیست هم فقط لنین بود که عمرشو داد به شما.

    و بلشویک:
    از این اتهامات مداوم من و شما به اینکه طرف مقابل جریانات را تجزیه می کند و ایدئالیستی نگاه می کند و دچار فلان و بسار است، خسته شده ام. اصلا حوصله ی تکرار ندارم. به خصوص بعد از پاسخ به کامنت پست قبل. در کامنتهای بعد هم که نفهمیدم مخاطب من هستم یا کس دیگر، پس توجهی نمی کنم. شما بنده را به همین قلم که از ارواح خبیثه است بگذارید و به عاملیت هدفمند خود بپردازید و بدون ذره ای شوخی عرض می کنم آرزوی موفقیت مرا به همراه دارید.
    پ.ن: بنده نه تروتسکیست و نه هیچ نوع ایست دیگری هستم که به واقع این ها را برای خودم ایست می دانم. تنها چیزی که می دانم این است که دِین فکری زیادی به مارکسیسم دارم و البته خود را همچنین نزدیک حس می کنم. شما دوست داری به حساب نیار.

  8. redfreedom1 said,

    در ابتدا ازین که» زحمت کشیدید» و تعجب کردید و همه اینها را مطرح کردید، تشکر میکنم که تعجبتان را بدین وسیله محمول پیغامی واضح فرموده و ابلاغ کردید.
    با وجود اینکه با این تعجبتان موارد بسیار هست که بی جواب میماند و بی توجیه اما استارت این مباحثات مطمئنا برای رفع دائمی اشکالات بینشی تحلیلی صورت نگرفت و مسئله در اولویت ،به شاهد آن کامنت که در آن نبود حشر پیروزی را مطرح کردیم،بیان عقاید و اظهار آن بود.
    اما در این بین، برقراریه مجدد ارتباطی که بعد از فارغ التحصیلی (و حتی قبل از آن) مدتی بود با رفقا قطع شده بود ؛یکی دیگر از مقاصد بنده در پاسوخگویی پیگیر نسبت به این کامنت ها بود.مطمئن باشید دردسر های هرکس در زندگی شخصی آنقدر هست به دنبال سردرد نگردد اما طرز نگاه به واقعیات و لمس آنها دغدغه ای را پیش می آورد.در قبال اینکه با بیانی کنایه آمیز به خودتان توهین می کنید عرض میکنم شما مسلم بدانید که دلیلی وجود ندارد که بخواهم با یک فاسد با قلمی هماهنگ با ارواح خبیثه مطروحه توسط خودتان، وقتم را حتی به اندازه یک کامنت تلف کنم و اگر اینکنایات، تقلایی مذبوحانه بود برای خلاصی از پاسخ گفتن به من، باید بگویم که البته شما پیش از این هم مجبور به پاسخ گفتن نبودید.
    همینجا انتقادی هم از خود خواهم کرد،که با اینکه برای ایجاد ارتباط نزدیکتر و در کمینه آن ارتباطی پیگیر و منظم بودم،اقدام به تداوم بحث نمودم ، اما،روند مباحثات را متکی به پای لنگ تفاوت ها کردم و (فارغ ازین که چه کسی بحث را به وجود کنایه های تند و مشاجره عادت داد)به جای بازگرداندن بحث به نگاه های تحلیلی،کمک به تداوم روند افتراق نمودم.و البته با توجه به اینکه کار به کنایه های تندتر و جدید تر و در عین حال تکرار مفاهیم بیان شده در کامنت های پیشین کشید،اقدام به پیدا کردن و باز کردن گره بحث نکردم.
    البته این تفاوت های آرایی من و شما و نقد وارد بر من،به جز مواردیست که به صورت تعابیر متفاوت از کلام همدیگر مینمودیم.برای مثال بنده سندیکا را در مفهوم سنتی آن(نهادی واسطه بین کارگر و کارفرما در جهت احقاق حقوقی محدود و مشخصا نسبی کارگران میدانستم،و این نهادیست برای مشورت با کارفرما ها و لازمه وجودی آن تا زمانیست که کارفرمایی وجود دارد و….اینکه نتیجتا باور به اینکه سندیکا متعالی ترین تشکیلات کارگری باشد،به مفهوم نظامی بود که در آن لزوم وجود سندیکا یعنی کارفرما حفظ شده و ….)میدیدم ولی شما در شکلی تازه برای من آن را ارائه دادید و من آن شکل تازه را تحت عنوان شورا مفهوم کرده بودم و….مثال هایی ازین دست بسیارند در این مباحثات من و شما.که البته شاید مهمترین دستمایه ما بودند برای زدن نشان های مشخص.
    در مواردی هم گنگ بودن کلام طرف مقابل در مفهوم آن باعث ایجاد سوالاتی میشد که نفر دیگر آنرا توهین فرض کرده و…
    برای مثال در مورد مقوله دولت سبز احتمالی،با توجه به خواستگاه طبقاتی که تنها با پشتوانه عموم خلقی و با رهبری لایه های مرفه طبقات خرده بورژوا و بورژوا صورت میگرفت و شاید به پیروزی میرسید،و وظایف دولت… وظیفه سرکوب نیرو های مولد و همینطور تثبیت و استحکام روند استثماری و مالکیت خصوصی،و در کنار آنها نهادن آزادی فعالین ضد سرمایه داری در جهت تبلیغ و….. وحتی تشکل،در ذهنم تضادی را ایجاد میکرد که مجبور میشدم با احتمال غفلت بنده و یا کوتاهی من در یافتن ظرفیتی در دولت که این تضاد را حل کند،مجبور به سوالی شوم که جدا برایم پیش آمده بود. و یا برای مثال وقتی عاقبت نیروهای اکثریت و توده و خائنین و نزدیکانی ازین دست به رژیم پس از انقلاب 57 را میبینم،نسبت به آن تضمین آزادیی که قبلا هم به آن اشاراتی فرموده بودید شک کرده و سوالاتی برایم پیش می آید که ….
    و امثال این موارد باعث میشد مواردی مثل پاراگراف اول بند 2 آخرین کامنتتان در پست «چرا پیروزی اقلیت…»کمتر به مباحثات وزن بدهد،درحالی که یکی از موثر ترین و قابل اتکا ترین نقاط همان بخش هایی ست که مشترک است،چون تنش زدایی میکند.وقتی به مجموعه بحث ها نگاه میکنم،بیشتر مجادلات متشنجی نمایان میشود تا مباحثات تحلیلی.
    نه به مفهوم پذیرفتن فرمایشات نورانی و مبارکتان،ونه به قصد تخریب و تحقیر و منت گذاری و یا در جهت معکوسی که شما از آن استفاده کردید (در جهت راهی که در کامنت آخرتان در هردو پست و…در پیش گرفته اید)بلکه برای بدتر نشدن وضع بدی که در این مباحثات ایجاد شد،و همینطور به قصد توهین نشدن به شما(به واسطه بیجواب ماندن کامنتتان)این مطلب نوشته شد.
    و هیچ قصدی از انتخاب مثال ها جز بررسی مثال گونه آن نبود.
    منهم امیدوارم در تمام مراحل زندگیتان،بلاخص در انتظار به وجود آمدن سندیکایی متشکل از سندیکاهای پیشرفته و جامع موفق و پیروز باشید.کاملا رفیقانه

بیان دیدگاه